جدول جو
جدول جو

معنی موقوف ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

موقوف ساختن
(زَ دَ)
موقوف کردن. ممنوع ساختن. متوقف ساختن. جلوگیری کردن: فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ شُ دَ)
موقوف کردن. بازداشتن. دست برداشتن از. کنار گذاشتن. بازایستادن. بازایستادن از. ترک کردن:
دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن
گر بدانی حال من در انتظار خویشتن.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکشوف ساختن
تصویر مکشوف ساختن
پیتا کنیدن پیدا کناندن آشکار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، بازداشت کردن، رها کردن چشم پوشیدن باز داشتن باز داشت کردن، ترک کردن صرف نظرکردن: (امروز خیال سواری داشتیم بعد موقوف داشته قدری استراحت کردیم. (سفرنامه ناصر الدین شاه بمشهد ص 39- 38)
فرهنگ لغت هوشیار
همخوی ساختن، هماهنگ کردن الفت دادن، هماهنگ کردن: مخالف را موالف ساز با اوج نوا را با رها انباز می کن، (قاآنی. چا. قد. 760)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقور ساختن
تصویر مقور ساختن
گرد برین گرد بریدن قوار ساختن: (چرخ جادو پیشه چون زرین قواره کرد گم دامن کحلیش را جیبی مقور ساختند) (خاقانی. سج. 112)
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، نمایان ساختن، پدیدار کردن، عیان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد